یاد روزی که پرپر شدن پدرت را به چشم خودت دیدی..
و باز هم جمعه جمعه ها بوی گم شدن می دهد بوی تنهایی بوی بغض اذان جمعه که می دهد انگار تمام دیوار و پنجره های این شهر گریه می کنند انگار تمام کوچه ها به بن بست می رسند
جمعه به خودی خود روز دلگیری است چه رسد به اینکه روز یادمان پدر تو هم باشد
دیشب که در که مهمانی و شادی بودم یاد تو نبودم
تمام روزهای که از ته دل خندیدم
تمام روزهایی که با فراغ بال درس خواندم
تمام روزهایی که از استرس امتحان سر درگم بودم به تو فکر نکردم به تنهایی تو فکر نکردم
تمام روزهایی که جاده ها را به شوق دیدن پدر و مادرم پیموده ام
تمام روزهایی که صورت پدرم را بوسیدم وحس کردم یک جایی در این دنیا خانه ای هست که دل من بدان گرم است و قامتی هست که به استواریشان سر پا ایستاده ام و کسی هست که میدانم اگر روزی سختی دنیا قلبم را بفشارد در خانه ی اوست که چایی ام سرد می شود و دلم گرم بس که پشت سر هم حرف می زنم به تو فکر نکردم
ولی امروز جمعه ای دیگریست جمعه ای که پشت تمام دلگیری های مبهمش نام پدر توست جمعه ای که دلگیرتر می شوم یاد تو میفتم یاد تمام آرمیتاهای سرزمینم یاد عکست که بغض کرده ای و به عکس مظلومانه ی پدرت نگاه میکنی
یاد روزی که پرپر شدن پدرت را به چشم خودت دیدی
یاد جشن تکلیفت که پدرت نبود
راستی در این روزهای خوشی و راحتی ما تو چه میکنی
روزهای که ما به تو و تنهایی تو فکر نمی کنیم تو به چه فکر میکنی
این سالها خیلی سخت تر از آنچه فکرش را بکنی خواهد گذشت
روز کنکورت فارغ تحصیلی ات ، ازدواجت، بچه دار شدنت ؛ در هیچ کدام از انها بابا نخواهد بود، آن چشم های مظلوم...
و مصممش نخواهد بود
دیگر ایلام آن مرد را به خود نخواهد دید
راستی این جمعه ها که بابا نیست که تو را به پارک وسینما ببرد
تو به یاد ما میفتی یا نه؟
یاد ماهایی که زمان پدرت را تو را از یاد من برد
یا شاید این ما هستیم که زمان ما را با خود برده
برده به جایی که دیگر نگران اشک های تو نیستیم
فکر روزهایی که تو کارنامه می گیری و پدری نیست به او نشانش دهی نیستیم
فکر شب هایی که تو تب میکنی و پدری نیست
یاد شب هایی که خواب پدر را می بینی و فکر میکنی تمام روزهای نبودنش کابوس بوده ولی صبح که چشم باز میکنی یادت می افتد این دنیا همان دنیاست همان دنیای بی بابا
ولی آرمیتا همه ی این درد ها به فرزند یک شهید بودن می ارزد
به یادگار رضایی نژاد بودن می ارزد
شهیدی که برخلاف ظاهر ظریفش، قلب و اراده ی بزرگش دنیا را ترسانده بود
شهیدی که قوت قلبی برای صنعت هسته ای این کشور بود
شهیدی که رفتن جسمش هرگز مانع رفتن هدف و عقیده اش نخواهد شد
شهیدی که خونش تضمینی برای ادامه ی راه است
می خواهم راه بیفتم و سمت تجریش بروم
شاید امروز در امامزاده صالح کنار پدر پیدایت کنم پیدایت کنم و بگویم نگران امروز و فرداها نباش که غم دنیا به فرزند رضایی نژاد بودن می ارزد
این غم به آرمیتا بودن می ارزد
باور کن می ارزد
امروز تمام خیابانهای تهران میرسد امامزاده صالح...
برای ما هم دعا کن تا پدر یک آرمیتا باشیم....
مسیح کردستانی
پ ن : اختصاصی نوشت جهت سایت محترم تابناک
ب ن :بعد از 18 ماه به لطف شهید عزیز دست به قلم شدیم.که خدای ما را عفو بفرماید!










* به نام آه. سلام دوست عزيز! يه سالي بود كه همش دنبال يه فرصت بودم تا بتونم يادداشتها ، نكته ها و چيزايي رو كه يه زماني توي دفترچه يادداشتهام نوشته بودم ، توي وب بزارم... بالاخره خداوند توفيق داد و اين كار ماه مبارک رمضان امسال(1390) محقق شد.البته كلي واسه انتخاب اسم ، آدرس ، قالب و ... وقت صرف شد تا شد ايني كه ميبينيد.